قفس ها شکسته می شود و آسمان، بازگشت پرندگانش را با دستانی از سپیده و نور، دف می زند. خنیاگران عشق، زیباترین پرده ها را می نوازند و به سماع می آیند رهایی این همه صدا را.
سیاوشان می آیند؛ لاله رخ و فراخ سینه و آتش هر چه ناامیدی، فرو می نشیند.
لبخندشان پل می بندد عرش و فرش را.
چشمانشان، رستنگاه نسیم و ستاره است و همواره از دهانشان، طنین مقاومتی سرخ می تراود.
می آیند با بال هایی زخمی، اما سربلند و استوار. خیابان در خیابان، بوی عود و اسپند است و وفور واژه های روشن آمدن.
کوچه در کوچه، سمفونی بهار است که فرزندان آفتاب را به استقبال آمده است.
می آیند و انتظار کبود مادرانشان، با شوق تغزل به پایان می رسد.
می آیند و برف آن همه دلواپسی، در هرم نفس هایشان ذوب می شود.
شهر قد راست می کند و باد، سرزمین خورشید را بذر حماسه می پاشد؛ به یمن آمدنشان. عاشقان! برقرار باد بی قراری تان که لحظه های عارفانه ایثار را خوش درخشیدید!
با کوله باری سبز از همت و ایمان، رفتید و بازمی گردید با کفش هایی از غرور و جاودانگی.
شکسته اید قفل های ظلمت و تیرگی را و از چشمان سپیده دمان سر برآورده اید.
خانه های ابری مان در روشنای آمدنتان، پنجره های خویش را می گشایند و وطن، خجسته ترین سرودها را به پیشوازتان می خواند.
معصومه داوودآبادی
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: